lady bird

ساخت وبلاگ

خیلی خوابم میومد.خیلی میاد!کوفته از مدرسه بیای و یک خروار مهمون باشه و ریحانه و راضیه مسافرت باشن و فائزه هم نتونه کار کنه واقعا شرایط سختیه:|

ولی نشستم خوندم.بیشترشو.از اول تقریبا.یعنی باید میخوندم!

تو مدرسه خودم داشتم دل آشوبه میگرفتم که صفحه شو بستم چه برسه به اسما.ولی باید میخوندم.و این باید رو چیزی تعیین میکنه که خودم میدونم! 

lady bird...
ما را در سایت lady bird دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8rangesefidc بازدید : 52 تاريخ : سه شنبه 7 فروردين 1397 ساعت: 4:02

پرهیزگار که میخواند میگویم ای کاااااش حافظ قرآن بودم.ای کاااش مثل مامانم بودم-در این زمینه-ای کااااااش اول دبیرستان به حرف مائده گوش میدادم.ای کاااااش زودتر از سوم دوم یا اصلا اول بهش فکر میکردم.ای کااااش راهنمایی ام به جای چرخیدن کیک و اینستا و مردم آزاری به چیز های دیگر میگذشت..

lady bird...
ما را در سایت lady bird دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8rangesefidc بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 7 فروردين 1397 ساعت: 4:02

۱)صب دیر رفتم مدرسه.وقتیم رفتم روی معارفم خوابم رفت. خواب‌ نازیبایی دیدم.تقریبا خیلی وقت بود دیگه تموم شده بود.یعنی اصلا قرارمون بود!نبود؟ با صدای بلندگو های خراب مدرسه پریدم.به سرامیک های کف کلاس هفتم خیره شده بودم و واقعا خوشحال بودم که خواب بود.بعد که چند تا پلک زدم و صدای قلبمو شنیدم و بعد دستم یخ کرده بود جمع شدم توی خودم زانومو بغل کردم و آروم.. ۲)خداروشکر..همه چیز. ۳)دلم برای انگشترم تنگه.ولی نمیخوام به ذهنم اجازه ی بافتن داستان بدم! ۴)میخوام به فاطمه پیام بدم.روم نمیشه.یعنی اصلا نمیدونم باید‌چی بگم!حرف نمیزنه که.فوقش میگه عاخ چقدر میخوام برم حرم.ای کاش وبلاگ داشت.ای کاش نزدیک بودن بهمون.ای کاش تو این روزا من مدرسه نبودم خونه بودم..بازم هنوز چیز خاصی نمیدونم! ۵)شب میریم مدرسه شب تر میایم خونه..! lady bird...ادامه مطلب
ما را در سایت lady bird دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8rangesefidc بازدید : 58 تاريخ : سه شنبه 7 فروردين 1397 ساعت: 4:02

موقعی که من آنم تو خوابی لعنتی.من باید باهات حرف بزنم.اینجا کامنت بزار.امروز وبلاگ بزن :|.

تو بلاگفا.خب؟من تو مدرسه چک میکنم کلا.


lady bird...
ما را در سایت lady bird دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8rangesefidc بازدید : 39 تاريخ : سه شنبه 7 فروردين 1397 ساعت: 4:02

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
lady bird...
ما را در سایت lady bird دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8rangesefidc بازدید : 40 تاريخ : سه شنبه 7 فروردين 1397 ساعت: 4:02

دراز کشیدم وسط اتاق.چراغ را خاموش کردم.منتظر ویس فاطمه بیدار میمانم. آقای زند میخواند..تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان.. میخواستم برای پسرم نامه بنویسم.و بعد از مدرسه بگویم.و بعد از همین دو ساعت های خانه بودنم.و بعد از افکار آدم های اطرافم.و بعد کمی از قضاوت هایی که نسبت به قشر های مختلف میکنیم.و بعد از ندانسته هایم از اخبار روز.و بعد خیلی چیزهای دیگر.چیز های دیگر‌ و کمی مهم. اما ترجیح دادم پنجره را باز کنم و این باد خنک و آرام شبانه ی اتاقم بیاید و نفس بکشم.و بعد بالشت را وسط اتاق بگذارم و دراز بکشم و آقای زند بخواند.بخواند.بخواند..راستی گفتم دراز کشیدم وسط اتاق! و من به این سیاهی نگاه کنم.و بخوانم: فتاده ام از پا بگو که از جانم دگر چه خواهی؟ . . . +میدانی.چقدر به ابد فکر میکنم؟میدانی مسیر خانه تا مدرسه را به آسفالت کف خیابان ها خیره میشوم و فکر میکنم؟میدانی به موفقیت چقدر فکر میکنم؟و میدانی چقدر به عشق فکر میکنم؟ و میدانی چقدر فکر میکنم؟ و میدانی «خود درمانی»را از جایی مبهم برای فرزانه شروع کرده ام که نمیدانم اگر به بن بست بخورد از کجا باید شروع کنم؟ و میدانی..دیگر نمیخواهم معدوم شوم.نمیدانم.نمیدانم.شاید هم بخواهم..هنوز نمیدانم! lady bird...ادامه مطلب
ما را در سایت lady bird دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8rangesefidc بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 7 فروردين 1397 ساعت: 4:02